(غريب القرآن), سى وششمين دانشى است كه علامه سيوطى,1 در كتاب گران سنگ خويش الاتقان في علوم القرآن,2 كاربرد و لزوم آگاهى از آن را براى قرآن پژوهان و مفسران, بررسيده و زواياى اين دانش مهم را از منظر تاريخ و ادب و تفسير نمايانده است.3 سيوطى در آغاز سخنى كه در باره اين دانش نگاشته, جمله اى دارد كه گويى با آوردن آن, خواسته است از همان ابتدا تكليف خويش را با خواننده و يا تكليف خود و خواننده را با اين علم قرآنى و مدعيان آن روشن سازد; او مى نويسد: (…هرجا عالمانى را با تعبير اصحاب المعانى ياد كنند, از اين تعبير صاحب تأليف بودن آنان در علم معانى قرآن را خواسته اند…).4
كيست كه از كلام ساده اما پر معناى اين علامه قرآن شناس و مفسر و اديب, درنيابد كه به عقيده او منشأ هنر و فن معنى شناسى قرآن است؟ جلال الدين پس از اين كلام, و شايد براى آن كه اهميت و دشوارى اين دانش خطير را بنماياند, حقيقتى به ظاهر شگفت را هم باز مى گويد:
(معناى شمارى از واژگان قرآن, حتى براى فرزندان روزگار نزول قرآن كريم نيز, كه به زبان خود آنان هم نازل شده بود, نامعلوم بوده است.) و مثال هايى در اين باره مى آورد از جمله آن كه معناى كلمه (أبّاً) در آيه شريفه (وفاكهة وأبّاً)5 بر عمر بن الخطاب معلوم نبوده,6 و يا ابن عباس معنى كلمه فاطر7 را ندانست تا آن كه دو عرب بدوى در منازعه اى بر سر مالكيت يك چاه آب, از او داورى خواستند و يكى از آن دو در اثبات حقانيت خويش گفت: (أنا فطرتها)8 و ابن عباس از اين كلام دريافت كه فاطر به معناى ايجادكننده و آغازگر است.9
آن گونه كه از روايات مورد نقل و استفاده سيوطى در كتاب الاتقان دريافته مى شود, عبدالله بن عباس در حيات خويش مرجع پرسش هاى جمعى از قرآن آموختگان عرب صدر اسلام بوده و آنان هرجا كه به واژه دشوارى در آيات وحى مى رسيده اند, معنا را از او مى پرسيدند, اما وى آن طور كه سيوطى مى گويد, خود معناى بسيارى از واژگان غريب قرآن را, در اشعار عربى به جاى مانده از دوران جاهليت مى جسته, و پرسش گران را نيز چنين سفارش مى كرده است كه: (چون قرآن كريم به زبان عربى فصيح نازل گرديده,10 پس آن چه راجع به واژگان دشوار اين كتاب خواهيد آن را در شعر عرب بجوييد كه شعر گنجينه معارف عرب است.11)
بدين گونه بود كه در سده نخست هجرى, اولين گام ها براى جست وجوى واژگان دور معناى قرآن, كه از آن به (غريب القرآن) ياد كردند, برداشته شد و به قولى معجم نگارى در بين عرب با ثبت و ضبط غريب القرآن آغاز گرديد.12
اصطلاح (غريب) را (واژه اى پيچيده و دور از فهم و ناآشنا), تعريف كرده اند, يا (كلمه اى دور معنى و به گونه اى كه جز با تفكر فراوان و شايد خسته كننده معناى آن را در نتوان يافت), و يا (كلماتى دير آشنا و كم تداول از زبان قبايل گوناگون عرب است كه اگر به گوش رسد, ناآشنا جلوه كند),13 و نيز (غرابت كلمه) را, (وحشى بودن و نامعلوم بودن معناى آن) گفته اند; به گونه اى كه براى دريافتن معنا به كاوش و كنكاش نياز افتد.14
اما معروف ترين بيانات ابن عباس كه در حيات خويش راجع به معانى غريب قرآن, اظهار كرد, مجموعه اى است موسوم به سؤالات نافع بن الازرق15 الى عبدالله بن عباس. يا مسائل نافع بن الازرق لإبن عباس. به گزارش سيوطى در الاتقان سبب پيدايش اين مجموعه آن بود كه روزى ابن عباس در مقابل كعبه نشسته و پرسش هاى مردم را از تفسير قرآن پاسخ مى گفت كه نافع بن الازرق به همراه (نجدة بن عويمر),16 به نزد وى آمدند و گفتند:
(پرسش هايى درباره كتاب خدا داريم كه بايد پاسخ گويى و شاهدى از كلام عرب در تأييد هر يك ياد كنى). بدين ترتيب شروع به سؤال كرده و معناى واژگانى را از آيات قرآن كريم يك به يك مى پرسيدند و ابن عباس پس از بيان معناى هر واژه و در پاسخ نافع كه مى پرسيد: (آيا عرب ها نيز اين معنى را از واژه مورد بحث ما مى شناسند؟) بيتى از شاعرى عرب كه آن واژه را در شعر خويش به كار برده بود, مى خوانده و اثبات مى كرده كه واژه مورد سؤال به همان معناى شعرِ مورد استشهاد, در بين عرب متداول و مفهوم بوده است.17 اين پرسش ها و پاسخ ها كه بى ترديد از مهم ترين مدارك واژه شناسى در علوم القرآن و ادبيات عرب به شمار است,18 تا قبل از زمان سيوطى در كتاب هاى گوناگونى پراكنده بود. ابن الانبارى, در كتاب الوقف والإبتداء, والطبرانى19 در المعجم هريك بخشى از آن پرسش ها و پاسخ ها را آورده بودند, ولى سيوطى نخستين كسى است كه آنها را به تمامى گرد آورده و در جلد اول كتاب الاتقان خويش, در باب سى و ششم, كه طى آن در پيرامون غريب القرآن گفت وگو مى كند, درج نموده است.20
اما سيوطى در پايان اين فصل, بدون آن كه به علت اشاره كند, مى گويد كه از آن مجموعه, كمتر از ده پرسش و پاسخ را حذف كرده است.21 بنابراين و با توجه به آن كه در كتاب الاتقان 190 پرسش و پاسخ از اين مجموعه درج گرديده, بايد بتوان گفت كه تا روزگار سيوطى اين مجموعه پرسش ها و پاسخ ها با تعدادى كمتر از 200 شناخته مى شده است. حال آن كه در كتاب معروف الكامل فى اللغة والادب22 تأليف المبرّد23 فقط تعداد پنج عدد از آنها آمده, اما در كتابى كه اكنون نقد آن را آغاز مى كنيم, تعداد اين پرسش ها و پاسخ ها به 250 رسيده است.
شايد از منظر تحقيق, دشوار بتوان گفت كه آن چه سيوطى از اين پرسش ها و پاسخ ها در كتاب الاتقان آورده همه درست و مستند به استنادهاى بى ترديد است و آن چه ذكر نكرده مظنون و شايد مجعول بوده است. اما با اعتمادى كه به دقت كم نظير و احاطه مثال زدنى اين محقق بارع, بر فنون ادبيات و علوم القرآن و تاريخ و روايات اين فن, وجود دارد, نيز به گزافه نتوان گفت كه بقيه اين پرسش ها و پاسخ ها نيز از ابتدا وجود داشته و سنديت آنها صحيح هم بوده, اما سيوطى از وجود آنها آگاه نگرديده است تا در كتاب خويش ياد كند.
گذشته از اين بحث, و ضمن تأييد و تأكيد بر آن كه دقت هاى لازم جهت احراز صحتِ استنادِ متون و اطمينان از ساختگى نبودن آنها, امرى لازم و واجب, و در مورد متون دينى و تفسيرى, كه خمير مايه بحث هاى فقهى و شرعى به شمار مى روند, اوجب و اجتناب ناپذير است, اما مى توان گفت هر پرسش و پاسخى كه در مورد واژگان قرآن كريم مطرح گردد (به صرف نظر از اين كه آن را به چه كسانى نسبت دهند) مشروط بر آن كه فايدتى از آن در علم غريب القرآن, و يا از حيث ادبى حاصل گردد, مطلوب است به عقيده نگارنده نبايد يك مبحث خواندنى را اگر آموختنى هايى در بر دارد, به دليل اينكه فلان شخصيت تاريخى يا ادبى آن را نگفته است, از دست فرو نهاد, بلكه به حكم (انظر الى ما قيل ولاتنظر الى من قال) تمامى خواندنى هاى آموزنده از متون قديم را بايد جست و تصحيح كرد و شرح نمود و ارائه داد, حتى در مجعولات و مغلوطاتى كه وارد اين گونه متون شده است, فايدت تشخيص و بيان اغلاط و معرفى درست نوشته ها و باز نمودن سره از ناسره مترتب است.
كتاب غريب القرآن فى شعر العرب
محققان محترم اين كتاب (آقايان محمد عبدالرحيم و احمد نصرالله) در انتهاى مقدمه نه چندان بلند خويش, نوشته اند كه مجموعه مسائل نافع بن الازرق را از ابن عباس از كتابى خطى (به شماره 116 مجامع م, در دارالكتب المصريه) نقل مى نمايند, كه نسخه اى خوش خط اما بى تاريخ است و نام ناسخ آن نيز معلوم نيست. محققان محترم اندازه اوراق آن نسخه خطى را 15ھ26, و هر صفحه را داراى 29سطر گزارش كرده و توضيح داده اند كه روش كار آنان عبارت از بازنوشت متن كتاب خطى, و تحقيق در مورد آن متن با استعانت از كتب ادب و لغت و تفسير و دواوين شعر بوده است. نيز شعرايى را, كه به شعر آنان, در اين مجموعه پرسش ها و پاسخ ها, استشهاد شده است, با نوشتن سرگذشتى كوتاه در پايين همان صفحه, به خواننده شناسانده اند, و لغات دشوار متن را نيز معنى گفته اند.24
نگارنده را ضمن دعاى خير براى ايشان, سخنى و نظرى چند در اين باب است, بدان اميد كه اصلاح كتاب, با توجه به آنها در چاپ هاى بعدى, بر غناى اين اثر فايدت آن بيفزايد.
1. با نگاهى به كتاب درمى يابيم كه محققان محترم, هر صفحه از آن را, به يكى از مسئله ها اختصاص داده و شماره اى براى متن هر پرسش و پاسخ, در نظر گرفته و بر بالاى هر صفحه درج كرده اند كه كارى پسنديده و مفيد است و مراجعه به كتاب, و يادكرد موضوعات آن, در نگارش ها و نقل ها را, سهل مى سازد, و كارى به سزا, در اين اثر خواندنى است. و قبل از ايشان نيز, شايد, عالم گرانقدر مصرى مرحوم شيخ محمد ابراهيم سليم, كه با بازنوشت و شرح و تعليق مسائل نافع از كتاب الاتقان سيوطى سعى مشكورى در روزآمد كردن و مستقل نمودن اين مجموعه ارزشمند صورت داد, شماره گذارى تك تك مسائل اين مجموعه را نيز ابداع كرد.25
2. محققان محترم در صفحه آرايى كتاب, از روش پسنديده ترى نيز پيروى كرده اند و ريشه ثلاثى هر واژه غريب را كه در هر مسئله بدان پرداخته شده, در بالاى صفحه مربوط به آن پرسش و پاسخ, به صورت حروف جدا از هم, ثبت نموده اند, و در كنار آن نيز كلمه اى را كه از ريشه مذكور ساخته شده, و در واقع همان غريب مورد بحث است, نوشته اند كه اين كار به ظن قوى, به پيروى از ابتكار به جا و مفيد قرآن پژوه و لغت شناس معروف معاصر, مرحوم شيخ محمد فؤاد عبدالباقى, در كتاب ارزشمند ايشان معجم غريب القرآن, مستخرجاً من صحيح البخاري, صورت گرفته, كه مسائل نافع بن الازرق از ابن عباس را در پايان آن كتاب, با حذف شكل سؤال و جوابى آنها, درج كرده است.26 اما تفاوت كار در آن است كه مرحوم عبدالباقى آن ريشه هاى ثلاثى را براساس ترتيب الفبايى مورد كاربرد در فرهنگ هاى لغت مرتب ساخته, تا مراجعه به آنها ميسرتر باشد و آهنگ كتب لغت را كه در سراسر كتاب خويش مراعات مى كرده, در مورد اين مجموعه كه به آنها افزوده نيز, رعايت كرده است, و فايدت اين كار از حيث تسهيل مراجعه به واژه ها را خواسته, حال آن كه مى بينيم ثبت ريشه ثلاثى هر واژه در بالاى صفحات كتاب غريب القرآن فى شعر العرب, كمك چندانى به آسان ياب شدن واژه ها براى پژوهشگر و خواننده نكرده است! زيرا گذشته از آن كه اين واژه ها و به عبارت ديگر توالى آنها در كتاب, به ترتيب معجمى آراسته نيست, فهرستى در آخر كتاب نيز كه اين ريشه هاى ثلاثى را با ترتيبى معجمى مرتب ساخته باشد و از آن طريق بتوان واژه اى را در كتاب جست وجو كرد, وجود ندارد. و شايد يك نقص بزرگ در اين اثر همين است. البته مى توان از باب تسامح, پنداشت كه محققان از اين كار, راه نمودن مبتديان را به ريشه هاى ثلاثى, خواسته اند (كه گاهى تشخيص آنها در نگاه اول ساده نيست). اما اين فرض را هم منتفى خواهيم ديد اگر بدانيم كه محققان محترم, خود در تشخيص ريشه ثلاثى برخى كلمات ـ با آن كه ظاهراً از اهالى ادب و لغت هم به شمارند! ـ همواره صائب نبوده و اشتباهاتى داشته اند كه ذيلاً به آنها اشاره مى گردد:
2ـ1. در مسئله شماره 36 در صفحه 65 كتاب كه غريب آيه كريمه (عجّل لنا قِطّنا)27 مورد سؤال است, ريشه ثلاثى كلمه قط«نا را كه بايد (قطط) باشد, (قطن) نوشته اند و شايد از ظاهر كلمه قطنا, تصور كرده اند كه ريشه كلمه (قطن) است. اما اين عذر به هر حال پذيرفته نيست, آن هم از دانش آموختگان زبان و ادبيات عرب كه خود نيز اهل زبانند.
2ـ2. در مسئله شماره 57 در صفحه 78 كتاب آنجا كه آيه (سواء بيننا وبينكم)28 را موضوع پرسش و پاسخ مى يابيم ريشه كلمه سواء به معنى عدل را كه موضوع بحث بوده است (س و و) پنداشته اند و حال آن كه به تحقيق, ريشه اين كلمه (سوى) است.29
2ـ3. در صفحه 88, مسئله شماره58, بحث راجع به غريب آيةالكرسى: لاتأخذه سنة ولانوم30 و در مورد كلمه (سنة) به معنى چرت و نيم خواب مطرح است. محققان محترم ريشه آن را (سنو) پنداشته و بر بالاى صفحه ثبت كرده اند حال آنكه اين ريشه (وس ن) است.31
2ـ4. اشتباه در تشخيص ريشه كلمه سواء, اين بار در آيه كريمه (في سواء الجحيم),32 و از ماده (س وو) پنداشتن آن, در مسئله شماره 101 در صفحه 131 كتاب نيز تكرار شده است, اما ريشه اين كلمه نيز (سوى) است.
2ـ 5. در مسئله شماره 124, صفحه154, ريشه كلمه (ثبات) در آيه كريمه (فانفروا ثبات)33 را (ث ب ت) پنداشته اند كه صحيح آن (ث ب ى) است.34
2ـ6. در مسئله 208 در صفحه 239, كتاب كلمه (مكاء) در آيه وما كان صلاتهم الامكاءً وتصدية35 را (م ك ى) پنداشته اند كه صحيح آن (م ك و) است.36
3. در چند مورد نيز محققان محترم در تشخيص كلمه مورد بحث در مسئله, دچار اشتباه شده اند و اين شايد بدان سبب بوده كه متن سؤال و جواب, كوتاه و كلى است, زيرا سؤال نافع بن الازرق چنين مطرح مى شده است: (أخبرنى عن قول الله عزوجل), اما طى آن, كلمه مورد نظر در آيه را مشخص نمى كرده است, ولى به هر حال محققان محترم, حتى بدون تحقيق نيز, مى توانستند از سياق عبارت, كلمه غريب مورد بحث را باز شناسند; مثلاً:
3ـ1. در مسئله 12, در صفحه 39 كتاب, بحث درباره غريب آيه فأجاءَها المَخاضُ اِلي جِذع النخلة… است,37 و محققان در اينجا كلمه (مخاض) را محور سؤال, و جواب و آن را غريب مورد پرسش نافع بن ازرق, پنداشته اند, در حالى كه ظاهراً كلمه (أجاء) به معنى (ألجأ) مورد بحث است و غريب آيه محسوب مى گردد و سياق عبارت, در پاسخى كه ابن عباس به نافع مى دهد, نيز به همين معنا اشاره دارد كه گفته است: فألجأها المخاض إلى جذع النخلة.
3ـ2. در مسئله 146, در صفحه 176 كتاب, كه بحث راجع به آيه فذلك الذي يدع اليتيم,38 مطرح است. محققان محترم كلمه (اليتيم) را با ريشه ثلاثى (ى ت م), بر بالاى صفحه به عنوان غريب مورد بحث در مسئله, درج كرده اند; اما با تأملى توان دريافت كه اولاً: كلمه يتيم با توجه به مصاديق زيادى كه در هر جامعه اى و در هر عصرى دارد, ابدا ناشناخته و ناشنيده نبوده و نيست تا در مورد معنى آن سؤال كنند, ثانياً از پاسخ ابن عباس كه مى گويد: (يدفع اليتيم عن حقه) مى توان دريافت كه بحث درباره كلمه (يدع) به معنى يدفع است و شايد آنچه محققان محترم را به اشتباه انداخته باشد, بيت شعرى است كه ابن عباس به عنوان شاهد از ابوطالب نقل كرده است:
ييقسـم حقا لليتيم ولم يكـن
يدع لدي ايسارهن الاصاغر
كه چون هر دو كلمه يتيم و يدع در آن به كار رفته, محققان محترم از اين امر دچار اشتباه شده اند. البته بر اهل ادب و تحقيق پوشيده نيست كه چنين عذرى شايد از خواننده اى عادى پذيرفته باشد, اما از محقق يك متن كهن تفسيرى ـ ادبى, هرگز!
3ـ3. در مسئله 189, صفحه 220 كتاب, كه سؤال از غريب آيه انا وجدنا آباءنا على امة39 مطرح است, محققان محترم, ريشه (أب و) و كلمه (آباءنا) را بر بالاى صفحه نوشته و چنين پنداشته اند كه سؤال و جواب در مورد آن است. حال آنكه كلمه أب به معنى پدر نيز كلمه نامفهوم و دور از ذهنى نبوده تا عربى از عرب ديگر معنى آن را بپرسد; بلكه بحث در مورد كلمه (أمة) است كه ابن عباس آن را (ملة غير الملة التي تدعونا اليها) معنا كرده است. به ظن قوى آنچه محققان محترم را به اشتباه انداخته, يا در صورت آگاه بودن از اين نكته, چاره اى جز همان كار كه كرده اند, نديده اند, اين است كه در بيت شعرى كه در متن, از نابغه ذبيانى به عنوان شاهد درج شده:
فاقتي حياءك لا أبا لك واعلمي
انـي امرؤسأمـوت إن لـم اقتل
واژه (أمة) به كار نرفته, و ناچار گمان برده اند كه (لاأبا لك) در اين شعر شاهدى بر وجود سؤال درباره كلمه (آباءنا) بايد باشد. البته بى ربطى اين شاهد به موضوع مسئله نيز آشكار به نظر مى رسد, و تنها چيزى كه درباره آن طى اين مجال توان گفت, آن است كه سيوطى اين مسئله را در الاتقان نياورده, و شايد علت آن نيز همين بى ربطى بين كلمه مورد بحث با شاهد شعرى آن باشد. به عقيده نگارنده, محققان مى بايستى كلمه (أمة) را محور بحث معرفى مى كردند و تذكر مى دادند كه شاهد شعرى ياد شده براى آن مناسب نيست و اين اختلال را نشانه اى بر عدم صحت سند مسئله, و يا اشتباه كاتب نسخه خطى در نگارش بيت اصلى, مى شمردند, و يا دست كم در پانوشت اشارتى به اين اختلال مى نمودند.
3ـ4. در مسئله 229, صفحه 262 كتاب, كه پرسش درباره غريب آيه شريفه صفراء فاقع لونها40 به عمل آمده است, ريشه ثلاثى (ص ف ر) و كلمه (صفراء), به عنوان غريب مورد بحث, بر بالاى صفحه كتاب ثبت گرديده است; حال آن كه مى دانيم رنگ زرد و واژه دال بر آن (صفراء) كاملاً براى عرب شناخته شده بوده و نافع بن الازرق, قاعدتاً, بايد اينجا در مورد معنى (فاقع) سؤال كرده باشد و پاسخ ابن عباس نيز همين را نشان مى دهد: (الفاقع: الصافي اللون من الصفرة). و معقول هم همين است كه نافع بن الأزرق معناى فاقع را پرسيده باشد تا بفهمد كه چه نوع و كيفيتى از رنگ زرد را معنا مى دهد. اما اينجا هم شايد با كمى مسامحه بتوان گفت كه وجود واژه اصفر در بيت شعر شاهد, سبب چنين اشتباهى شده است:
سـدم قـديـم عـهـد بانـيـه
من بين اصفر فاقع وذعال41
البته از كسانى كه دست به تحقيق اين گونه متون مى يازند, چنين عذرى پذيرفته نيست.
3ـ 5. در مسئله 233, صفحه 266 كتاب, كه بحث راجع به غريب آيه وكنتم علي شفا حفرة من النار فأنقذكم منها,42 مطرح است, محققان محترم, با درج ريشه ثلاثى (ن ق ذ) و كلمه (فانقذكم) در صدر صفحه نشان داده اند كه (أنقذ) را غريب اين آيه پنداشته اند. البته پاسخ عبدالله بن عباس به نافع بن الازرق در آن مسئله هم چيزى جز ابهام نمى افزايد كه گفته است: (يعني أنقذكم الله بمحمد(ص)), در حالى كه در بيت شاهدى كه براى غريب اين آيه از العباس بن مرداس آورده سخنى از نقذ و انقاذ نيست, بلكه واژه شفا در آن بيت خودنمايى مى كند:
يكب على شفا الاذقان كبا
كما زلق التختم عن حقاف
و به ظن قوى بحث راجع به كلمه (شفا), به معنى لبه هرچيز, بوده است كه هم در آيه مورد سؤال و هم در بيت شعرى كه به عنوان شاهد ذكر شده, به كار رفته است. حتى اگر محققان, تغيير كلمه موضوع بحث از (نقذ) به (شفا) را مناسب و يا مطابق با صلاحيت هاى علمى خويش, نمى ديدند, باز اين نكته را حق اشارتى بدان در پانوشت ها بود.
3ـ6. در مسئله 245, صفحه 287 كتاب, كه غريب آيه زخرف القول غرورا43 مطرح است, محققان با اين پندار كه غريب آيه, كلمه (غرورا) است, آن را به همراه ريشه ثلاثى اش (غ ر ر) در بالاى صفحه ثبت كرده اند. اما با اندك دقتى مى توان پى برد كه اولا پاسخ نخستين ابن عباس در مسئله كه گفته است: (يعنى: باطل القول غرورا) و (زخرف) را به معنى (باطل) دانسته, روشنگر آن است كه غريب آيه و موضوع بحث در مسئله, كلمه (زخرف) به معنى (باطل) (به راى ابن عباس) بوده است, و ثانياً اينكه در مورد كلمه (غرور) در مسئله 112, صفحه 142 كتاب, بحث شده است و بعيد بوده كه معناى يك واژه غريب را دو بار پرسش كنند و پاسخ گويند. البته شايد اگر محققان محترم متن را, خوانندگانى عادى مى پنداشتيم, قصورى به ايشان نسبت نمى داديم, زيرا علاوه بر آنچه گفته شد, پاسخ دويم ابن عباس نيز در اين مسئله منتهى به ذكر دو بيت شعر به عنوان شاهد گرديده كه كلمه زخرف در هيچيك از آندو نيامده است و خواننده عادى براى در نيافتن مقصود اصلى و واژه مورد پرسش, عذر كافى دارد. بيت نخست از اوس بن حجر التميمى است كه گفت:
لـم يغروكـم غرورا ولكـن
يرفع الال جمعكم والزهاء
و بيت ديگر از زهير بن ابي سلمي است كه مى گويد:
فلاتغرنك دنيـا إن سمعت بها
عند امرئ سوءة في الناس مغمور
بدين ترتيب شايد جاى ترديدى براى خواننده عادى نماند كه غريب مورد بحث و سؤال همان كلمه (غرورا) است, ولى محققان مى بايستى به پاسخ روشن ابن عباس در متن مسئله توجه مى كردند و بى ربطى شواهد شعرى وارد در قسمت دوم پاسخ مسئله را با گفته ابن عباس در قسمت اول پاسخ مسئله, يادآور مى شدند.
4. محققان محترم سعى كرده اند كه در پانوشت هاى هر مسئله اشاره كنند كه آن مسئله آيا در كتاب الاتقان سيوطى نيز نقل گرديده يا نه, كه اين نيز كار پسنديده اى است, زيرا ارزش و سنديت هر يك از مسئله ها را مى توان تا حد زيادى از اين راه محك زد, چون مسلماً علامه سيوطى با نگاه نافذ و دانسته هاى سرشار خويش از متون كهن و احاطه اى كه بر روايات داشته به خوبى مى توانسته سره را از ناسره و صحيح را از سقيم باز شناسد, و ما نيز عمدتاً پرسش ها و پاسخ هايى در اين مجموعه را كه از ظاهر مختل و غير معقول آنها محل ترديدى نسبت به صحت انتساب مسئله پيدا مى شود, در كتاب الاتقان نمى بينيم و شايد راز اين موضوع كه سيوطى تعدادى از مسئله ها را حذف كرده است, همين باشد. ولى كار محققان محترم در اين اقدام و اين سنجش متن با متن ديگر هم, تمام نيست و ايراداتى به آن وارد است. مثلاً برخى از پرسش ها و پاسخ هايى را گفته اند كه در الاتقان نيست; حال آنكه هست, و بعضى را هم كه در الاتقان نيامده است, ايشان نگفته اند كه نيامده, از جمله:
4ـ1. مسئله شماره 189 در صفحه 220 كتاب كه ذكر آن در بالا گذشت در كتاب الاتقان سيوطى نقل نگرديده, اما محققان محترم نيز در پاورقى صفحه 220 به اين موضوع اشارتى نكرده اند.
4ـ2. مسئله شماره 14 كه در صفحه 41 كتاب درج گرديده است در جلد يكم الاتقان صفحه 121 نيز نقل شده, اما محققان در پاورقى گفته اند اين مسئله در الاتقان نيامده. گفتنى است كه چون محققان در مقدمه خويش اشاره كرده اند كه از كدام چاپ الاتقان براى مراجعات خود بهره جسته اند, نگارنده نيز همان چاپ را ملاك بررسى اين اشكالات قرار داد.44
4ـ3. درباره مسئله شماره 110 كه در صفحه 140 كتاب آمده نيز گفته اند در كتاب الاتقان نيامده, ولى اين مسئله در جلد يكم صفحه 128 الاتقان آمده است.
4ـ4. درباره مسئله 138 نيز كه آن را در صفحه 168 كتاب خود آورده اند, اين توضيح را در پاورقى داده اند كه مسئله در الاتقان سيوطى نيست, اما مسئله مذكور در جلد يكم الاتقان, صفحه 129 آمده است.
5. گاهى محققان اختلاف ضبط كلمات شعرهاى وارد در متن اصلى كتاب خويش را با متن الاتقان سيوطى سنجيده و تفاوت هاى آن را بيان نموده اند, كه كار به جا و از نشانه هاى يك تحقيق شايسته است, اما همواره اين سنجش ها و درج تفاوت ها را به درستى از عهده برنيامده اند. مثلاً راجع به بيت شعرى كه د ر مسئله شماره 3 در صفحه 30 كتاب به عنوان شاهد منقول از ابوسفيان بن الحارث بن عبدالمطلب و به انشاد ابن عباس آمده است:
لقد نطق المأمون بالصدق والهدي
و بين للاسلام دينا ومنهجا
گفته اند كه در الاتقان با اين ضبط آمده است:
لقد نطق المأمون بالصدق والهدي
و بين للاسلام دينا ومنهاجا
در حالى كه ضبط شعر در الاتقان اين گونه نيست و همان ضبط (منهجا) در الاتقان آمده است.45
6. نادرستى هاى نوشتارى معمولاً در بسيارى از كتاب ها به چشم مى خورد و غالباً نيز مسؤوليت آن را بر عهده ناسخان قديم و حروفچينان ديروز و ماشين نويسان امروز مى نهند, اما نگارنده هرجا در كتاب هاى امروزى به مواردى از نادرست نويسى برخورده آن را از باب مشكلات فنى كار پنداشته نه از چيز ديگر, و در كتاب حاضر نيز به همان شيوه نگريسته و ضبط نادرست حركات در آيات قرآنى و اغلاط املايى و انشايى46 همه را عادى و قابل اصلاح ديدم, اما در چند جاى نتوانستم نادرستى ها را به قول پيشينيان حمل بر سهو القلم نمايم, چرا كه اشتباه انگيز بوده و اصلاح آن با توجه به جنبه تحقيقيِ كار ضرورى مى نمود. در اينجا تنها به دو نمونه بسنده مى كنم; اميد كه ارباب تحقيق را فايدتى باشد:
6 ـ1. در مسئله شماره 16, در صفحه43 كتاب, كه پرسش از غريب آيه كريمه: وانك لاتظمأ فيها ولاتضحي47 و مشخصاً سؤال از معنى كلمه (تضحي) در بين است, پاسخ ابن عباس چنين درج شده: (لاتعرف فيها من شدة حر الشمس).48 چون در يكى از چاپ هاى تفسير منسوب به ابن عباس49 نيز همين خطا ديده مى شود, ظن نگارنده بر آن رفت كه اين نادرست نويسى, ريشه در نادرستخوانى اصل مخطوط كتاب داشته باشد, اما يافتن شكل درست كلمه نيز كار دشوارى نبود و با نگاهى به همين مسئله در كتاب الاتقان كه مورد رجوع محققان در تصحيح اين كتاب بوده است,50 شكل صحيح يعنى (لاتعرق) قابل رؤيت و اصلاح مى بود.
6 ـ2. در مسئله شماره 202, در صفحه 233 كتاب, كه غريب آيه كريمه …فأنا اول العابدين51 مورد پرسش است. پاسخ ابن عباس چنين درج گرديده است: (أنا اول الآبقين من أن يكون لله ولد).52 اين نادرست نويسى يا نادرست خوانى با ظاهر به اصطلاح غلط اندازى كه كلمه (الآبقين) مى تواند در چنين متنى به خود بگيرد53 براى خوانندگان عادى كتاب, دشوارياب است و شايد براى هميشه ملبّس بماند. اما به هر حال صورت درست كلمه كه (الآبقين) است در كتاب لسان العرب ماده (عبد)54 قابل رؤيت و اصلاح مى بود.
7. بيان معانى برخى كلمات متن كتاب در پانوشت ها, كار ارزشمند ديگرى است كه محققان ارجمند در اين كتاب كرده اند و چنين اقدامى به شرط صحت, خواننده را حين مطالعه از مراجعت به فرهنگ ها بى نياز مى كند, ولى كمال استفاده و شايد افاده در اين گونه مواقع آن است كه با در نظر گرفتن قدمت متن, معانى كلمات آن از فرهنگ هاى هم روزگار با آن, يا فرهنگ هاى تخصصى نقل گردد كه كلمات را با توجه به تطور معنايى آن در هر عصرى از اعصار پيشين ديده اند. محققان كتاب حاضر نيز اين نكته را مد نظر داشته و غالباً از عهده كار برآمده اند, ولى در اندك مواردى نيز اشكال در ايشان ديده مى شود; مثلاً در پانوشت مربوط به مسئله شماره 7 در صفحه 34 كتاب, كه بحث راجع به غريب آيه كريمه يكاد سنابرقه يذهب بالابصار55 در بين است, و از كلمه (السنا) به معناى (الضوء) ياد مى شود, در پاورقى شماره2 معناى كلمه السنا را (الضوء الذى يستعمله المصور الفوتوغرافى عند التقاط الصور) 56 نوشته اند, كه با توجه به قدمت متن مورد تحقيق و اعتبار و ارزش ادبى ـ دينى آن, براى بيان معناى (السنا) بهتر بود به نقل از لسان العرب يا قاموس المحيط يا اساس البلاغة, معناى سنگين تر و مناسب ترى به دست مى دادند.
8. همان گونه كه از نام كتاب پيداست, موضوع آن (غريب القرآن در شعر عرب) است. اما در مسئله شماره 160, در صفحه 190 كتاب پرسش و پاسخى درج گرديده كه موضوع آن, سؤال راجع به معناى كلمه اى يا غريبى در آيه اى از قرآن نيست و اصلاً واژه اى قرآنى مورد بحث قرار نگرفته, بلكه معناى كلمه (كذب) در جمله اى كه از عمر بن الخطاب نقل گرديده, سؤال مى شود كه ظاهراً گفته است (كذب عليكم الحج) و پاسخ ابن عباس اين است كه خواسته بگويد (عليكم بالحج). اين مسئله در كتاب الاتقان نيامده, و به گمان نگارنده علت نيامدن مسئله در الاتقان اين است كه سيوطى تفاوت بين علوم القرآن با مثلاً علم حديث را خوب مى دانسته و آن دو را خلط نكرده است, زيرا بر فرض هم كه استناد مسئله درست باشد و نافع ابن الازرق واقعاً چنين پرسشى از ابن عباس كرده و چنان جوابى شنيده باشد باز هم جاى ذكر مسئله در كتب غريب القرآن نيست. البته محققان در پاورقى گفته اند كه اين مسئله در نسخه خطى مورد استناد آنان وجود داشته است, كه با اين لحاظ مى توان گفت از باب امانتدارى يا اطّراد آن را نيز در عداد مسائل ديگر كه همه قرآنى است, آورده اند.
مسئله 160 با دو شاهد شعرى پاسخ گفته شده57 و از حيث لغت شناسى خالى از فايدت نيست و با مراجعتى كه محققان به كتب ديگر داشته اند بر غناى بحث نيز افزوده اند, هرچند كه در دو جا ارجاعات, لسان العرب را, اثر الزبيدى (مؤلف تاج العروس) نوشته اند!58 اما به هر حال مناسب تر مى بود كه در پانوشت اشارتى به اين نكته مى كردند كه جاى اين مسئله در اين كتاب نبوده است.
9. راجع به نامگذارى جديد براى كتاب كه محققان نام (غريب القرآن في شعر العرب) را به عنوان نام اصلى كتاب (سؤالات نافع بن الازرق الي عبدالله بن عباس) برگزيده اند در مقدمه توضيح كوتاه اما قابل قبولى داده اند كه (عنوانى جديد و ضرورى را بر عنوان اصلى اين مجموعه افزوديم تا خواننده را به چشم آيد و منظور از تدوين اين كتاب را دريابد).59 نگارنده نيز اين ابتكار را مى پسندد و به خاطر آن و براى تمام زحماتى كه آقايان محمد عبدالرحيم و احمد نصرالله در راه تحقيق و احياى اين اثر مهم متحمل شده اند به سهم خويش از ايشان سپاسگزار و قدردان است كه خدمتگذارى به قرآن و دانش هاى قرآنى, مايه فخر پژوهش گران, و موجب نزول بركات الهى است.
1. عبدالرحمن بن ابوبكر بن محمد السيوطى, اديب, مورخ و مفسر قرآن; متولد 849هـ.ق و متوفاى 911هـ.ق است. او در حدود ششصد كتاب در علوم قرآن, ادبيات عرب و تاريخ, تأليف كرده است. (الاعلام, الزركلى, خير الدين تصحيح عبدالسلام الدهان, هشت جلدى, بيروت, دارالعلم للملايين, چاپ هفتم, 1986م, ج3, ص301).
2. الاتقان فى علوم القرآن, اثر جلال الدين السيوطى دانشمند معروف سده نهم هجرى است كه در معرفى دانش هاى گوناگون قرآنى و دسته بندى و نماياندن ظرايف و لوازم احاطه بر آنها, به نگارش درآمده است. (زبدةالاثار, طبرى, محمدعلى, تهران, اميركبير, 1972هـ.ش, ص37)
3. الاتقان فى علوم القرآن, السيوطى, جلال الدين عبدالرحمن, بيروت, المكتبة الثقافيّة, 1973م, ج1, ص113.
4. همان.
5. سوره عبس, آيه 31.
6. الاتقان فى علوم القرآن, ج1, ص113.
7. اين كلمه پنج بار در قرآن كريم به كار رفته است; از جمله در سوره فاطر آيه يكم (الحمد لله فاطر السموات الارض جاعل الملائكة رسلاً).
8. يعنى من آغازگر و ايجادكننده آن بودم.
9. الاتقان, ج1, ص113.
10. (وهذا لسان عربى مبين) سوره النحل, آيه 103.
11. واذا سألتمونى عن غريب القرآن فالتمسوه في الشعر فان الشعر ديوان العرب (الاتقان فى علوم القرآن, ج1, ص119).
12. المنهج الاثري في تفسير القرآن الكريم, ابوطبره, هدى جاسم محمد, قم, مكتب الإعلام الإسلامي, 1414هـ.ق, الفصل الثاني, ص113ـ119.
13. الغريب من الكلام انما هو الغامض البعيد من الفهم… وهو على وجهين احدهما: ان يراد به انه بعيد المعنى, غامضه, لايتناوله الفهم الا عن بعد و معاناة فكر والوجه الثاني, أيراد بهام من بعدت به الدار من شواذ قبائل العرب, فاذا وقعت الينا الكلمة من لغاتهم استغربناها. (المعجم الجامع لغريب مفردات القرآن الكريم, اعداد وترتيب عبدالعزيز عزالدين السيروان, بيروت, 1986م, ص (ج) من المقدمة, نقلا عن كتاب كشف الظنون).
14. المزهر في علوم اللغة وانواعها, السيوطى, جلال الدين عبدالرحمن; تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم و…;2ج, بيروت, دارالفكر, بى تا, ج1, ص186.
15. نافع بن الازرق بن قيس الحنفي, از خوارج و رئيس و فقيه قوم خود بود و فرقه ازارقه از خوارج به او منسوبند. وى از كسانى بود كه به همراه ياران خود بر عثمان شوريدند و تبعيت از امام على(ع) را گردن نهادند. وى ايامى را با ابن عباس مصاحبت داشت كه پرسش هاى مورد بحث ما از نتايج اين مصاحبت است. نافع بن الازرق در زمانى كه قضيه حكميت بين اميرالمؤمنين على(ع) و معاويه پيش آمد, به همراه گروهى كه به خوارج شهرت يافتند, بر امام(ع) شوريدند وى بعدها هم بر عقيده خود باقى بود, تا پس از مرگ يزيد بن معاويه, در جنگى كه در حوالى اهواز روى داد به دست المهلب بن ابى صفره كشته شد. (الاعلام, ج7, ص351).
16. نجدةبن عامر (عويمر) الحرورى الحنفى, رئيس فرقه النجديه از فِرَق خوارج است. وى در ابتداى كار خود نافع بن الازرق را همراهى مى كرد و سپس از او جدا گرديد و فرقه اى براى خود تشكيل داد و مدت ها بر منطقه البحرين و اليمامه و عمان و هجر, حكمرانى كرد و بارها با مصعب بن زبير جنگيد. گويند اصحاب خود وى او را كشتند و به قولى نيز اتباع ابن زبير او را به قتل رساندند. (الاعلام, ج8, ص10).
17. تاريخ نگارش هاى عربى, سزگين, فؤاد, (5جلدى) ترجمه مهران ارزنده و شيرين شادفر, تهران, مؤسسه نشر فهرستگان, 1380هـ.ش, ج1, ص63.
18. در اين باره گلدزيهر مستشرق پر آوازه مى گويد: ابن عباس كسى است كه روش واژه گرايى و لغت شناسى را در تفسير قرآن توسعه داد. (مذاهب التفسير الاسلامى, زيهر, گلدآگنتس, ترجمه به عربى عبدالحليم النجار, چاپ سوم, بيروت, دار إقرأ, 1985م, ص90).
19. الطبرانى, ابوالقاسم بن احمد بن ايوب متولد شهر عكا در سال 260 و متوفاى 360هـ.ق در اصفهان. وى يك قرن بزيست. او از بزرگان علم حديث است. وى سه كتاب در علم حديث تأليف كرده كه هر يك را به نام المعجم نام نهاده است. يكى از آنها المعجم الصغير نام دارد كه فهرستى از اسامى مشايخ حديث را در آن آورده است. (الاعلام, ج3, ص121).
20. الاتقان فى علوم القرآن, ج1, ص133.
21. همان.
22. الكامل فى اللغة والادب, كتابى است كه دربردارنده متونى از ادبيات (نظم و نثر) و قطعاتى از پندها و متونى از خطابه هاى بليغ عرب است و ابوالعباس المبرد پس از جمع آنها, به شرح و توضيح لغات دشوار هر متن (نظم و نثر) پرداخته و نكات ادبى, بلاغى و نحوى آن را بيان كرده است. شرحى نيز بر اين كتاب به قلم سيد بن على المرصفي نوشته شده كه به كتاب (رغبة الأمل من كتاب الكامل) معروف است (رغبةالأمل, من كتاب الكامل, المرصفى, سيد بن على, 8ج, طهران, مكتبة الاسدى, 1970م, ج1, ص7).
23. المبرد: ابوالعباس محمد بن يزيد عبدالاكبر, از قبيله بنى ثماله است. وى در بصره روز دهم ذى حجه سال 210 هجرى زاده شد و بعدها در بغداد به تحصيل پرداخت. او مردى خوش سخن و خوش كلام بود و ابوسعيد سيرافى مى گويد از ابوبكر بن مجاهد شنيدم كه هيچ كس بيان معانى قرآن را نيكوتر از المبرد جواب نگفته است. علت ملقب شدن وى را به (المبرد) در دو روايت مختلف, اما تقريباً به يك سياق گفته اند كه استاد وى (المازنى) از او چيزى را پرسيد و او به نيكويى جواب داد و المازنى گفت: قم فأنت المبرد; يعنى برخيز كه تو اثبات كننده حق (يا فرو نشاننده آتش درون سينه و خنك كننده دل هاى طالبان علم) هستى. (رغبةالآمل, ج1, ص3ـ 5) المبرد صاحب تأليفاتى در تاريخ و ادبيات عرب است و معروف ترين اثر وى را كتاب الكامل في اللغة والادب گفته اند. (الاعلام, ج7, ص144).
24. غريب القرآن في شعر العرب, ص20.
25. غريب القرآن لحبر الامة… عبدالله بن عباس, نص المحاورة التي دارت بفناء الكعبة بين نافع بن الازرق و ابن عباس و نقلها السيوطى في الاتقان, عرض و تعليق و تقديم: محمد ابراهيم سليم, القاهره (بولاق), مكتبة القرآن, بى تا.
26. معجم غريب القرآن مستخرجا من صحيح البخارى, عبدالباقى محمد فؤاد, بى نا, استانبول, 1985م.
27. سوره ص, آيه 16.
28. سوره آل عمران, آيه 64.
29. مختار الصحاح, الرازى, محمد بن ابى بكر بن عبدالقادر, بيروت, دارالكتاب العربى, 1967م, ص323.
30. سوره بقره, آيه 255.
31. الصحاح, المسمى تاج اللغة و صحاح العربيه, الجوهرى, ابونصر اسماعيل بن حماد, تحقيق شهاب الدين ابوعمر, فى مجلدين, بيروت, دارالفكر للطباعة والنشر, 1988م, ج2, ص1617.
32. سوره صافات, آيه 55.
33. سوره نساء, آيه 71.
34. المعجم الوسيط; ماده ث ب ى.
35. سوره انفال, آيه 35.
36. مختار الصحاح, ص631, و قدمكا: صفر و بابه: عدا (عدا يعدو= مكا يمكو).
37. سوره مريم, آيه 23.
38. سوره ماعون, آيه 2.
39. همان.
40. سوره بقره, آيه 69.
41. اين شعر در كتاب مورد بحث ما به عبدالله بن الزبعري نسبت داده شده, ولى در واقع متعلق به لبيد بن ربيعة العامري است با اين ضبط:
سدمأ قديما عهـده بأنيسه من بين أصفر فاقع و دفان
(ر.ك: الصحاح, ماده دفن).
42. سوره آل عمران, آيه 103.
43. سوره ملك, آيه 20.
44. غريب القرآن في شعر العرب, ص20. در آنجا گفته اند از الاتقان چاپ المكتبة الثقافية در بيروت, 1973م, ص120ـ133 كه افست از يك چاپ قديمى در حجم 19ـ27 است, استفاده كرده اند و من نيز عيناً همان چاپ را مأخذ قرار دادم.
45. الاتقان فى علوم القرآن, ج1, ص120.
46. در زبان عربى به دليل ويژگى هاى دستور زبانى آن, كه با گذاشتن حركاتى بر روى كلمات, معنا تغيير مى يابد, اعراب گذارى نادرست منتهى به اغلاط انشايى هم مى گردد.
47. سوره طه, آيه 119.
48. غريب القرآن فى شعر العرب, ص43.
49.تنوير المقباس من تفسير ابن عباس… ذيل آيه119 سوره طه ((لاتعرق) به غلط (لاتعرف) نوشته شده كه اشتباه چاپى است).
50. الاتقان فى علوم القرآن, ج1, ص121.
51. سوره زخرف, آيه 81.
52. غريب القرآن فى شعر العرب, ص233.
53. الآبق در لغت به معنى برده اى است كه از مالك خود گريخته باشد (ر.ك: فرهنگ نفيسى, نفيسى, على اكبر (ناظم الاطباء), 5جلدى, تهران, كتابفروشى خيام, بى تا, ج1, ص8)
54. فانا اول العابدين أى الآنفين, رجل عابد (وآنف) (وأنف) أى الغضاب و عبدَ عليه عَبَدَاً و عَبَدَه فهو عابد و عبد: غضب.
55. سوره نور, آيه 43.
56. يعنى: سناء, نورى است كه عكاس به هنگام عكس بردارى به كار مى برد (فلاش).
57. بيتى از معقر بن حمار البارقي كه در اين مسئله به ابوذويب الهزلي نسبت داده شده و چنين است:
وذبـيـانـيـه أوصـت بـنـيـهـا بأن كذب القراطف والقروف
و بيتى نيز از يك هُزَلى ديگر كه:
كذب العتيق و مـاءُ شـن بارد إن كنت سائلة غبوقـا فاذهبي
نيز براى استفاده بيشتر, بنگريد: منتهى الطلب, من اشعار العرب, ابن ميمون, محمد بن المبارك, تحقيق محمد نبيل طريفى, بيروت, دار صادر, 1999م, ج8, ص267. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم, 2ج, القاهره, دار احياء الكتب العربية, 1959م, ج12, ص128. مجمع البيان, لعلوم القرآن, الطبرسى, ابوعلى الفضل بن الحسن, 10ج, القاهره, رابطة الثقافة والعلاقات الاسلامية, 1997م, ج1, ص91.
58. غريب القرآن فى شعر العرب, ص191.
59. همان, ص20.